استاد گفت فعل رفتنو صرف كن:
رفتم، رفتي، رفت
ساكت شدم، خنديدم، ولي خندم تلخ شد
استاد داد زد خب بعد؟
گفتم رفت رفت رفت
رفتو دلم شكست،غم رو دلم نشست
استاد گفت فعل رفتنو صرف كن:
رفتم، رفتي، رفت
ساكت شدم، خنديدم، ولي خندم تلخ شد
استاد داد زد خب بعد؟
گفتم رفت رفت رفت
رفتو دلم شكست،غم رو دلم نشست
چه بگويم به تو اي رفته ز دست
شدم از مستي چشمان تو مست
شده ام سنگ پرست
مرگ بر آنكس كه دلش را به دل سنگ تو بست
سال ها رفته ز دست
جاي پايي كف درگاه من است
كه نگاهش به نگاهم پيوست
سال ها ميگذرد زان شب و مست
ناشناسي كف اين خانه نشست
نمكم خورد و نمكدان بشكست
1،2،3،4، را شمردم تك تك
آهسته به دنبال تو رفتم با شك
وقتي بزرگتر شدم فهميدم
تمرين جداييست قايم موشك
وقتي كه ميرسي تو، بن بست ها عبوسند
اما من شكسته لبخند مي شمارم
سوختم باران بزن شايد تو خاموشم كني
شايد امشب سوزش اين زخم ها را كم كني
آه باران من سراپاي وجودم آتش است
پس بزن باران بزن شايد تو خاموشم كني
در همان دقايق عزيزي كه چون باد در گذر بودند
و به دست غارتگران زمان نابود مي شدند
تنها آرزوي من بي دل اين بود كه
فراموشم نكني
كوليان چادرنشين قبيله سياه چشمانت به كدامين زبان سخن مي گويند
كه هرگز نگاهم را نمي خوانند
با نگاهي سرد و خسته چگونه توانيم به مرگ اين قصه رسيم
بگذار به انتها برسيم بعد بشكنيم
سكوت را بهانه نكن
خستگي دليل از پا ماندن نيست
به جاي من قفل سكوتم را بشكن
مرا درياب
خواستم بر غم بتازم فرصتي پيدا نكردم
فرصتي آمد به دستم مهلتي پيدا نكردم
خواستم در خلوتي با محرمي رازي بگويم
هم كلامي محرمي هم صحبتي پيدا نكردم
تعداد صفحات : 4